فصل ۲: جشن بگیرید انگار ۱۹۹۹ است

پاسخ مستقیم به پرسش مخالف‌خوان ما (چه حقیقت مهمی است که فقط عده‌ی کمی با شما بر سر آن توافق دارند؟) سخت است. آسان‌تر است که با یک مقدمه آغاز کنیم: همه مردم بر روی چه چیزی توافق دارند؟ نیچه قبل از اینکه دیوانه شود نوشت: «دیوانگی در افراد کم است. ولی در گروه‌ها، حزب‌ها، ملت‌ها و دوران‌ها، قانون است.» اگر می‌توانید یک باور عمومی متوهمانه را تشخیص بدهید، می‌توانید دروغ پنهان شده پشت آن را پیدا کنید: حقیقت مخالف‌خوان.

یک گزاره ابتدایی را در نظر بگیرید: شرکت‌ها وجود دارند تا پول در بیاورند نه این که از دست بدهند. این گزاره ممکن است برای هر آدم اهل فکر و منطق، بدیهی باشد. ولی برای خیلی‌ها در اواخر دهه ۹۰ بدیهی نبود. زمانی که هیچ زیانی آن قدر بزرگ نبود که یک سرمایه‌گذاری برای آینده‌ای بزرگ‌تر و روشن‌تر توصیف نشود. خرد مرسوم «اقتصاد جدید»، تعداد نمایش صفحه را به عنوان معیاری معتبرتر، آینده‌نگرانه‌تر و تجاری‌تر از «سود» پذیرفته بود.

با نگاه به گذشته است که بی منطق بودن و غلط بودن اعتقادات مرسوم خود را نشان می‌دهد. هر وقت که یکی از این اعتقادات فرو بریزد، آن اعتقاد قدیمی را «حباب» می‌نامیم. وقتی یک حباب می‌ترکد، اعوجاج به وجود آمده از آن حباب از بین نمی‌رود. جنون اینترنت در دهه ۹۰ بزرگ‌ترین حباب بعد از فروپاشی بزرگ در ۱۹۲۹ است و درس‌هایی که بعد از آن آموختیم تقریباً تمام تفکرات درباره فناوری در حال حاضر را تعریف و تحریف می‌کند. گام نخست در تفکر واضح، پرسش از چیزهایی است که فکر می‌کنیم از گذشته می‌دانیم.

تاریخ مختصر دهه نود

دهه ۹۰ تصویر خوبی دارد. تمایل داریم آن را دهه‌ای موفق و خوشبینانه به یاد بیاوریم که اتفاق افتاد و انتهای آن ترکیدن و انفجار اینترنت بود. ولی خیلی از آن سال‌ها به اندازه‌ای که فکر می‌کنیم شاد و سرخوشانه نبود. ما دوست داریم زمینه‌ای که باعث ۱۸ ماه جنون دات کام در انتهای دهه نود شد را فراموش کنیم.

دهه نود با سرخوشی ناشی از فروپاشی دیوار برلین در نوامبر ۸۹ آغاز شد. اما این شادی دیری نپایید. در میانه دهه ۹۰، ایالات متحده در بحران اقتصادی بود. در اصل رکود اقتصادی در مارس ۱۹۹۱ تمام شده بود ولی دوره نقاهت آن به کندی می‌گذشت و بی‌کاری تا جولای ۹۲ همچنان افزایش می‌یافت. تولید هیچ گاه کاملاً به وضع سابق برنگشت. انتقال به اقتصاد خدماتی طولانی و عذاب آور بود.

از ۱۹۹۲ تا انتهای ۱۹۹۴ دوره بیماری عمومی بود. تصاویر سربازان آمریکایی کشته شده در موگادیشو در شبکه‌های خبری تکرار می‌شد. نگرانی درباره «جهانی شدن» و رقابت‌پذیری ایلات متحده، با جریان اشتغال به سمت مکزیکو تشدید می‌شد. بدبینی رایج، رییس جمهور وقت بوش (رییس جمهور ۴۱ ام آمریکا) را از محل کارش بیرون انداخت و باعث شد «راس پروت» در سال ۹۲ ۲۰٪ رأی بیاورد (اتفاقی که از زمان تئودور روزولت در ۱۹۱۲ برای هیچ کاندیدای سومی رخ نداده بود) و جذابیت‌های فرهنگی‌ای که نیروانا، گرانج و هروئین بازتاب می‌دادند، هر چیزی بودند جز «امید» و «اطمینان».

سیلیکون ولی هم تنبل شده بود. به نظر می‌رسید که ژاپن جنگ نیمه‌رساناها را می‌برد. اینترنت هنوز راه نیفتاده بود. بخشی از آن به این دلیل بود که استفاده تجاری از آن، تا اواخر ۹۲ به تعویق افتاده بود که دلیل آن هم این بود که مرورگر اینترنتی کاربرپسندی وجود نداشت. این توضیح می‌دهد که چرا وقتی در سال ۱۹۸۵ به دانشگاه استنفورد وارد شدم اقتصاد رشته محبوبی بود و نه علوم رایانه. برای بیشتر آدم‌های دانشگاه، بخش فنی غیر متعارف یا حتا محدود بود.

اینترنت همه این‌ها را تغییر داد. مرورگر «موزائیک» به طور رسمی در در نوامبر ۱۹۹۳ منتشر شد و به مردم عادی راهی برای آنلاین شدن داد. موزائیک شد نت‌اسکیپ و مرورگر «نویگیتور» را در اواخر ۱۹۹۴ منتشر کرد. پذیرش «نویگیتور» بسیار سریع بود، به گونه‌ای که سهم ۲۰ درصدی‌اش از بازار مرورگرهای اینترنتی در ژانویه ۱۹۹۵ در کمتر از ۱۲ ماه به ۸۰ درصد رسید. این موضوع باعث شد که «نت‌اسکیپ» در آگوست ۱۹۹۵ سهامش را عمومی کند در حالی که هنوز حتا سود ده هم نبود. در پنج ماه ارزش هر سهم نت‌اسکیپ از ۲۸ دلار به ۱۷۴ دلار رسید. سایر شرکت‌های اینترنتی نیز روزهای پر رونقی داشتند. یاهو در آپریل ۹۶ با ارزش ۸۴۸ میلیون دلار سهامی عام شد. آمازون در می ۹۷ با ارزش ۴۳۸ میلیون دلار سهامی عام شد. در بهار ۹۸ سهام هر کدام از این کمپانی‌ها بیشتر از ۴ برابر شدند. شکاکان در عایدات و درآمدهای شرکت‌های اینترنتی که چند برابر بیشتر از هر شرکت غیر اینترنتی بود تشکیک می‌کردند. بسیار ساده می‌شد نتیجه‌گیری کرد که بازار دیوانه شده بود.

این نتیجه‌گیری قابل فهم ولی نابجا بود. در دسامبر ۹۶ (بیش از ۳ سال قبل از ترکیدن واقعی حباب)، «آلن گرین‌اسپن» مدیر «فدرال رزرو» هشدار داد که «وفور بی‌عقلی» ممکن است «بی دلیل ارزش دارایی‌ها را تشدید کند.» سرمایه‌گذاران فناوری به وفور وجود داشتند ولی آن قدرها هم بی عقل نبودند. این نکته که در آن زمان کارها در بقیه دنیا هم به خوبی پیش نمی‌رفت، بسیار ساده فراموش می‌شود.

بحران اقتصادی شرق آسیا در جولای ۱۹۹۷ رخ داد. سرمایه‌داری دولتی و بدهی فراوان خارجی اقتصاد تایلند، اندونزی و کره جنوبی را به زانو در آورد. در ادامه بحران روبل در آگوست ۹۸، وقتی که کسری مزمن مالی روسیه را فلج کرده بود، ارزش پول ملی را کاهش داده و دولت را در بازپرداخت بدهی‌هایش ناتوان کرد. جامعه‌ای با ۱۰۰۰۰ بمب هسته‌ای و بدون هیچ پولی باعث افزایش عصبانیت سرمایه‌گذاران آمریکایی شده بود. میانگین صنعتی بورس «داو جونز» در چند روز بیشتر از ۱۰ درصد سقوط کرد.

مردم حق داشتند نگران باشند. بحران روبل زنجیره‌ای از واکنش‌ها را راه انداخت که Long-Term Capital Management (مدیریت طولانی مدت سرمایه)، یکی از بزرگ‌ترین صدوق‌های تأمینی آمریکا را فروپاشید. LTCM در نیمه دوم ۱۹۹۸ ۴/۶ میلیارد دلار را از دست داد و زمانی که «فدرال رزرو» با کمک مالی بزرگ مداخله کرد و نرخ بهره را کاهش داد تا از یک بحران نظام‌مند جلوگیری کند، هنوز بیشتر از ۱۰۰ میلیارد دلار تعهدات داشت.

وضع اروپا هم بهتر نبود. یورو در ژانویه ۱۹۹۹ راه افتاد تا تردید و بی علاقگی را افزایش دهد. در روز نخست معاملات، با نرخ برابری ۱/۱۹ دلار آغاز کرد اما در طول دو سال به ۰/۹۸ دلار سقوط کرد. در میانه سال ۲۰۰۰، بانک‌های مرکزی کشورهای G7 مجبور شدند با مداخله‌ای چندین میلیارد دلاری آن را سر پا نگه دارند.

بنابراین پشت صحنه دوره کوتاه مدت جنون دات‌کام که در سپتامبر ۱۹۹۸ شروع شد، دنیایی بود که به نظر می‌رسید در آن هیچ چیزی کار نمی‌کند. اقتصاد قدیمی نمی‌توانست چالش‌های جهانی‌سازی را اداره کند. اگر قرار بود آینده‌ی بهتری داشته باشیم، چیزی لازم بود که کار کند، کاری کارستان. با اثبات غیر مستقیم، اقتصاد جدید اینترنتی، تنها راه به سوی آینده بود.

دوران جنون: سپتامبر ۱۹۹۸ تا مارس ۲۰۰۰

جنون دات‌کام شدید ولی کوتاه بود. ۱۸ ماه دیوانگی از سپتامبر ۱۹۹۸ تا مارس ۲۰۰۰. این دوران، تب طلا در سیلیکون ولی بود: پول همه جا بود، فراوانی و برکت بود، اغلب آدم‌های معمولی به دنبال آن بودند. هر هفته، دوجین از استارتاپ‌ها برای مهمانی‌های عرضه مجلل رقابت می‌کردند. (مهمانی‌های موفقیت خیلی نادر بودند.) میلیونرهای کاغذی شام‌های هزار دلاری ترتیب می‌دادند و هزینه آن را از سهام استارتاپشان پرداخت می‌کردند. حتا گاهی اوقات این روش جواب می‌داد. مردم دسته دسته کارهای با دستمزد بالا را رها می‌کردند و به دنبال پیدا کردن و پیوستن به استارتاپ‌ها بودند. یک فارغ‌التحصیل ۴۰ ساله را می‌شناختم که در ۱۹۹۹ همزمان شش شرکت را می‌گرداند. (معمولاً عجیب بود که فارغ‌التحصیل ۴۰ ساله باشی. معمولاً راه‌انداختن نیم دوجین شرکت همزمان دیوانگی محسوب می‌شد. ولی در اواخر دهه ۹۰ مردم اعتقاد داشتند که این یک ترکیب برنده است.) هر کسی باید می‌دانست که جنون دوام نخواهد آورد. به نظر می‌رسید که «موفق»ترین شرکت‌ها از نوعی از مدل ضد کسب و کار استقبال می‌کردند که همزمان با رشد پول را از دست می‌دادند. اما سرزنش آدم‌ها برای رقصیدن وقتی که موسیقی نواخته می‌شد سخت بود. وقتی که «com.» به اسمی می‌چسبید و در یک شب ارزش افراد را دو برابر می‌کرد، بی‌عقلی تبدیل می‌شد به عقلانیت.

حباب دات‌کام

جنون پی‌پال

در اواخر ۱۹۹۹ وقتی که پی‌پال را می‌گرداندم از دیوانگی‌هایم می‌ترسیدم چون به شرکتمان ایمان نداشتم، ولی مثل بقیه آدم‌های سیلیکون ولی آمادگی بی‌اعتقادی به هر چیزی را داشتم. به هر طرف که نگاه می کردم، مردم با بی تفاوتی هراس انگیزی مشغول افتتاح یا بازگشایی شرکت بودند. یکی از آشنایانم می‌گفت که چطور برای اولین عرضه سهام در اتاقش برنامه می‌ریخت در حالی که هنوز شرکت را راه نیانداخته بود و اصلاً گمان نمی‌کرد که کارش عجیب است. در چنین محیطی، عاقلانه رفتار کردن غیر منطقی به نظر می‌رسید.

حداقل پی‌پال رسالت مناسبی داشت. از آن‌هایی که شکاکان بعد از ترکیدن حباب آن را به عنوان «عالی» توصیف می‌کردند: ما می‌خواستیم یک واحد پول جدید اینترنتی بسازیم که جایگزین دلار آمریکا شود. اولین محصول ما اجازه می‌داد آدم‌ها از یک پالم‌پایلوت به یکدیگر پول انتقال بدهند. با این حال هیچکس از آن محصول استفاده نکرد به جز روزنامه‌نگارانی که آن را یکی از ده ایده فاجعه سال ۱۹۹۹ قلمداد کردند. پالم‌پایلوت در آن زمان هنوز خیلی غریب بود ولی ایمیل کاملا جا افتاده بود، بنابراین تصمیم گرفتیم که راهی خلق کنیم برای ارسال و دریافت پول از طریق ایمیل.

در پاییز ۹۹ محصول پرداخت ایمیلی ما به خوبی کار می‌کرد. هر کسی می‌توانست وارد وب‌سایت ما بشود و به آسانی پول انتقال بدهد. ولی ما به اندازه کافی مشتری نداشتیم، رشدمان کند بود و مخارج زیادی روی دست ما بود. برای این که چرخ پی‌پال بچرخد، ما باید تعداد زیادی (حداقل یک میلیون) کاربر می‌داشتیم. تبلیغات با توجه به هزینه‌هایش، بسیار ناکارآمد بود. در حال از دست دادن معامله‌های در پیش رو با بانک‌های بزرگ بودیم. بنابراین تصمیم گرفتیم به افراد برای ثبت‌نام پول پرداخت کنیم.

به مشتری‌های جدید برای عضویت ۱۰ دلار می‌دادیم و برای هر کاربر جدیدی که معرفی می‌کردند ۱۰ دلار دیگر می‌پرداختیم. این کار باعث رشد نمایی و به دست آوردن صدها هزار کاربر جدید شد. در اصل این راهکار به دست آوردن کاربر به خودی خود ناپایدار بود. وقتی به مردم پول می‌دهید تا مشتری شما باشند، رشدتان نمایی است ولی رشد نمایی یعنی رشد نمایی در ساختار هزینه‌ها. هزینه کردن‌های دیوانه‌وار در آن زمان در سیلیکون ولی عادی بود. ولی ما فکر می‌کردیم هزینه‌های بسیار زیاد ما عاقلانه بود: با به دست آوردن تعداد زیادی کاربر و گرفتن هزینه ناچیزی روی هر تراکنش، پی‌پال مسیر آشکاری به سمت سوددهی می‌پیمود.

می‌دانستیم که برای رسیدن به این هدف به سرمایه بیشتری نیاز داریم. همچنین می‌دانستیم که حباب در حال ترکیدن است. از آنجایی که توقع نداشتیم سرمایه‌گذاران به مأموریت ما برای بقا در زمان فروپاشی ایمان داشته باشند، بسیار سریع عمل کردیم و تا جایی که توانستیم سرمایه‌مان را افزایش دادیم. در ۱۶ فوریه سال ۲۰۰۰ وال استریت ژورنال داستانی از رشد ویروسی ما نوشت و پیشنهاد کرد که پی‌پال ۵۰۰ میلیون دلار می‌ارزد. وقتی ما در ماه بعد به سرمایه ۱۰۰ میلیون دلاری رسیدیم، سرمایه‌گذار اصلی ما این تخمین تقریبی روزنامه را به عنوان یک ارزیابی معتبر تلقی کرد. (بقیه سرمایه‌گذاران حتا بیشتر عجله داشتند. یک شرکت کره‌ای ۵ میلیون دلار برای ما فرستاد بدون این که با ما معامله کرده باشد یا سندی را امضا کرده باشیم. وقتی من سعی کردم پول را برگردانم، آن‌ها به من نمی‌گفتند پول را به کجا باید برگردانم.) دوره تأمین مالی در مارس ۲۰۰۰، زمانی را که لازم داشتیم تا پی‌پال به موفقیت برسد، در اختیار ما گذاشت. به محض این که ما معامله را تمام کردیم، حباب ترکید.

درس‌هایی که آموختیم

چون آن‌ها می‌گویند مهمانی ۲۰۰۰ دو تا صفر تمام شده شده است!
زمان آن گذشته است
پس امشب می‌خواهم جوری مهمانی بگیرم که انگار ۱۹۹۹ است!
ترانه‌ای از PRINCE

بورس نزدک (NASDAQ) در میانه مارس ۲۰۰۰ به نقطه اوج خود ۵۰۴۸ رسید و پس از آن در میانه آپریل به ۳۳۲۱ سقوط کرد. وقتی که در اکتبر ۲۰۰۲ به پایین‌ترین ارزش خود ۱۱۱۴ رسید، کشور مدت‌ها درگیر چیزی بود که فروپاشی بازار نامیده می‌شد. تلقی عمومی این بود که این فروپاشی بازار نوعی قضاوت الهی در برابر خوش‌بینی فناورانه دهه ۹۰ بود. نام دوران برکت و فراوانی به دوران طمع دیوانه‌وار تغییر کرد و اعلام شد که این دوران تمام شده است.

همه آموختند که با آینده به شکل «اساساً نامعین» رفتار کنند و این که هر کسی که به جای برنامه‌های چند ماهه، برنامه‌های چند ساله داشت را به عنوان افراطی طرد کنند. جهانی‌سازی به اسم امید برای آینده، جای فناوری را گرفت. از آنجا که دهه ۹۰ و مهاجرت «از آجرها به کلیک‌ها» آن طوری که امید می‌رفت عمل نکرد، سرمایه‌گذارها دوباره به سمت «آجرها» (صنعت ساخت و ساز) و BRICها (جهانی‌سازی) برگشتند. نتیجه یک حباب دیگر بود، این بار نوبت معاملات املاک بود.

ترکیدن دات‌کام

کارآفرینانی که در سیلیکون ولی گیر افتاده بودند بعد از ترکیدن دات‌کام چهار درس بزرگ فرا گرفتند که امروزه هم راهنمای تفکر کسب و کار است:

1- گام به گام پیش برو
نگاه‌های بزرگ حباب را باد کردند، پس نباید در آن‌ها زیاده‌روی کرد. هر کسی که ادعا می‌کند می‌تواند کاری بزرگ انجام دهد مظنون است و هر کسی که می‌خواهد دنیا را عوض کند باید بیشتر فروتن باشد. گام‌های کوچک رو به جلو تنها راه امن به سوی آینده است.

2- کوچک و منعطف باش
همه شرکت‌ها باید کوچک باشند. این کوچک بودن اسم رمز «برنامه‌ریزی نشده» است. شما نباید بدانید که کسب و کارتان قرار است چه کار کند. برنامه‌ریزی سرکش و غیر منعطف است. در عوض باید چیزهای مختلف را بیازمایید و تکرار کنید و با کارآفرینی جوری رفتار کنید که گویی تجربه‌ای است که به هیچ خدایی ایمان ندارد.

3- در رقابت بهتر عمل کن
سعی نکنید یک بازار را پیش از موعد بسازید. تنها راهی که بدانید کسب و کاری واقعی دارید، آغاز کردن با مشتری‌هایی است که در حال حاضر وجود دارند. با این کار شما باید شرکت‌تان را با محصولی قابل تمایز از محصولی که رقبای موفق عرضه کرده‌اند، ارتقا دهید.

4- بر روی محصول تمرکز کنید نه بر روی فروش
اگر محصولتان نیاز به تبلیغات یا فروشنده دارد تا بفروشد، به اندازه کافی خوب نیست: تاکید اولیه فناوری بر روی توسعه محصول است، نه توزیع آن. در دوران حباب، تبلیغات، آشکارا دور ریختن پول بود،‌ بنابراین تنها راه پایدار رشد، رشد ویروسی است.

این درس‌ها در دنیای استارتاپ‌ها تبدیل به عقاید جزمی شدند و آنهایی که از این عقاید بی اعتنا می‌گذرند گویی آن بلای موجهی که در سقوط سهمگین سال 2000 بر سر فناوری نازل شد را فرا می‌خوانند. ولی هنوز اصول متضاد این‌ها احتمالاً درست‌ترند:

1- بهتر است بر روی جسارت ریسک کرد تا بر روی پیش پا افتادگی.
2- یک برنامه بد بهتر از بی برنامه بودن است.
3- بازارهای رقابتی سود را نابود می‌کنند.
4- فروش به اندازه خود محصول مهم است.

درست است که حبابی در دنیای فناوری اتفاق افتاد. اواخر دهه ۹۰ زمان غرور بود: مردم به رفتن از صفر به یک ایمان داشتند. تعداد بسیار کمی از استارتاپ‌ها واقعاً به آنجا رسیدند و بسیاری هم از حد حرف زدن درباره آن فراتر نرفتند. ولی مردم فهمیدند که ما راه چاره‌ای نداریم جز این که راه‌هایی بیابیم تا با «کمتر» کار «بیشتر»ی انجام دهیم. ارتفاع بازار در مارس ۲۰۰۰ مطمئناً قله دیوانگی بود. چیزی که کمتر واضح است ولی اهمیت آن بیشتر است، این است که این قله همچنین قله آشکار شدن بود. مردم به آینده دور دست نگاه می‌کردند و می‌دیدند که چقدر فناوری‌های با ارزش لازم داریم تا با امنیت به آنجا برسیم و درباره خودشان و توانایی خلق آن فناوری‌ها داوری می‌کردند.

ما هنوز هم به فناوری‌های جدید نیاز داریم و ممکن است حتا به کمی غرور و فراوانی مشابه سال ۱۹۹۹ برای رسیدن به آن‌ها نیاز داریم. برای ساختن نسل بعدی شرکت‌ها، ما باید اصول اعتقادی ساخته شده بعد از فروپاشی را رها کنیم. معنی این حرف این نیست که ایده‌های مخالف آن به صورت خودکار درست هستند: نمی‌توان با رد کردن متعصبانه آن اصول از دیوانگی توده‌ها پرید. در عوض از خودتان بپرسید: چقدر شناخت ما از کسب و کار، شکل گرفته از واکنش‌های اشتباه به اشتباه‌های گذشته است؟ بزرگ‌ترین ساز مخالف زدن، مخالفت با توده‌ها نیست، فکر کردن به خودتان است.